جدول جو
جدول جو

معنی بی چون - جستجوی لغت در جدول جو

بی چون
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، از صفات باری تعالی
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
فرهنگ فارسی عمید
بی چون
بی نظیر و بی مانند، (آنندراج)، بی مثال و بی نظیر و بی شبیه، (ناظم الاطباء)، بی مانند و بی نظیر، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بی چون
بی همتا و بی نظیر
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
فرهنگ لغت هوشیار
بی چون
بی مانند، بی نظیر، خدای تعالی
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
فرهنگ فارسی معین
بی چون
بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی توش
تصویر بی توش
(دخترانه)
همیشه سایه (نگارش کردی: ب توش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی ذوق
تصویر بی ذوق
بی سلیقه، کسی که علاقه و توجه به زیبایی و هنر نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی توان
تصویر بی توان
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سخن
تصویر بی سخن
بی گفتگو، بی شک وشبهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی چونی
تصویر بی چونی
بی مانندی، بی مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
بی هوش، بی حال، بی اختیار، خارج شده از حالت طبیعی، شوریده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
کندذهن، کندفهم، در پزشکی کسی که در اثر داروی بیهوشی یا علت دیگر هوش و حواسش از کار افتاده باشد و احساس درد نکند
فرهنگ فارسی عمید
بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی، (ناظم الاطباء)، بی مانندی، بی همتایی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نامی از نام های حق سبحانه و تعالی، (آنندراج)، خدای تعالی، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه از وی تفسیر نتوان کرد و نعتش نتوان نمود، (ناظم الاطباء) : حضرت بیچون، قادر بی چون، خدای تبارک و تعالی، خدای تعالی، نامی از نامهای خدای تعالی:
زنده به آن زندگان که چنین گفت
ایزد سبحان بی چگونه و بی چون،
ناصرخسرو،
ملک العرش بی چون جواب داد که یا محمد اگر تو نبودی یوسف را نیافریدمی، (قصص الانبیاء ص 61) ... سرای باقی هفتاد و چندان بتو رسد و بدیدار بیچون مشرف گردی، (قصص الانبیاء ص 157)،
نگار ایزد بیچونی ای نگاررهی
زهی نگارنگار و زهی نگار گری،
سوزنی،
عمری که میرود همه حال جهد کنی
تا در رضای خالق بیچون بسر بری،
سعدی،
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بیچون سبحان رسید،
سعدی،
ارادت بیچون یکی را از تخت شاهی فرود آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد، (گلستان)،
سپاس از خداوند بی مثل و بیچون
که با طالع سعد و با بخت میمون،
؟
- بی چون وچرا، جاوید و مقدس، (ناظم الاطباء)، که بر اواعتراضی نتوان کرد، خودمختار و این صفت باریتعالی است:
بهار گشت پدیدار و دل تقاضا کرد
کمال قدرت بیچون و بی چرا دیدن،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سخن
تصویر بی سخن
بی گفتگو بی شک بی شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ذوق
تصویر بی ذوق
بیمزه، بی سلیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روان
تصویر بی روان
بی جان و روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
اوزشتان بی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شوی
تصویر بی شوی
زنی که شوهر ندارد زنی که بی شوهر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سکون
تصویر بی سکون
نا آرام شوخ و شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سود
تصویر بی سود
بدون فایده، بی نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هوا
تصویر بی هوا
بی آگاهی قبلی، بی توجه، بی احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچون
تصویر بیچون
بیمانند. بی نظیر، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
کندذهن، کندفهم، آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی نوا
تصویر بی نوا
((نَ))
بی چیز، تهی دست، بی چاره، بی سامان، ناتوان، درمانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی خود
تصویر بی خود
((خُ))
بی هوش، بی حال، بی اختیار، بلااراده، شوریده، بیهوده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی شور
تصویر بی شور
بی علاقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
بی جان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
Cheerless, Cheerlessly, Deadpan, Humdrum, Joyless, Soulless, Soullessly, Spineless, Spiritless, Spiritlessly, Tepid, Vapid, Vapidly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی نفرین که بیشتر برای حیوانات و اشیا به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
بیل، دندان گراز، مقدار برداشت خاک و گل در یک دهنه ی پابیل
فرهنگ گویش مازندرانی